قصیده بهاریه سعدی، جمالستایی شیخ اجل،شُعرا سعدی را به خاطر غزلیاتش میستایند، اما قصاید سعدی میدانی است که سعدی با دستی گشاده میتواند مضامین بسیاری را در آن بگنجاند و مهارتش در سخنوری را به رخ بکشد.
پایگاه خبری رأس امور گروه فرهنگ و ادب: سعدی شاعر زیباییهاست، به جمال و زیبایی در هر ساحتی واکنش نشان میدهد. چه زیبایی انسانی، چه طبیعت، چه کلام و چه اخلاق. شُعرا سعدی را به خاطر غزلیاتش که الحق لطیف و شگفت انگیز است میستایند، اما قصائد سعدی میدانی است که سعدی با دستی گشاده میتواند مضامین بسیاری را در آن بگنجاند و مهارتش در سخنوری را به رخ بکشد. وقتی سخن از بهار باشد بازخوانی غزل سعدی با مطلع «برخیز که میرود زمستان» و سپس قصیده بهاریه او لطف بسیار دارد، که بسیاری از ابیات آن به گوش و زبان فارسی زبانان آشناست:
بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
صوفی از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقت است که در خانه بخفتی بیکار
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستی تو، بنال ای هشیار
آفرینش همه تنبیه خداوند دلست
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار
کوه و دریا و درختان همه در تسبیحاند
نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار
تا اینجا سعدی به جنبش و جوشش طبیعت اشاره میکند و اینکه انسان به عنوان جزئی از زنجیره حیات، لاجرم دچار جوشش و شوق شکوفایی میشود؛ اما در کنار آن او را به تفکر در ساحتی والاتر فرامیخواند: شگفتیها و زیباییهای آفرینش و تذکر آفریدگارِ این همه زیبایی. ذهن روایتگر سعدی او را به سمت افزودن گفتگو در میانه قصیده سوق میدهد، و در عین حال استفادههای مکرر از استفهام:
خبرت هست که مرغان سحر میگویند
آخر ای خفته سر از خواب جهالت بردار؟
هر که امروز نبیند اثر قدرت او
غالب آنست که فرداش نبیند دیدار
تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش؟
حیف باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار
که تواند که دهد میوه اَلوان از چوب؟
یا که داند که برآرد گل صد برگ از خار؟
باز اشاره سعدی به آثار صُنع خداوند است و شگفتیهای رسیدن بهار، که شاخه سیاه و خشکی ناگهان جان میگیرد و سبز میشود و شکوفه و میوه از آن میروید، چه کسی میتواند میوههای رنگارنگ و گلهای صدبرگ از دل چوب بیرون بکشد؟
وقت آن است که داماد گل از حجله غیب
به در آید، که درختان همه کردند نثار
آدمیزاده اگر در طرب آید نه عجب
سرو در باغ به رقص آمده و بید و چنار
باش تا غنچه سیراب دهن باز کند
بامدادان چو سر نافه آهوی تَتار
مژدگانی که گل از غنچه برون میآید
صد هزار اَقْچه (سکه) بریزند درختان بهار
باد گیسوی درختان چمن شانه کند
بوی نسرین و قَرَنْفُل بدمد در اَقطار
ژاله بر لاله فرود آمده نزدیک سحر
راست چون عارض گلبوی عرق کرده یار
باد بوی سمن آورد و گل و نرگس و بید
در دکان به چه رونق بگشاید عطّار؟
خیری و خطمی و نیلوفر و بستانافروز
نقشهایی که درو خیره بماند ابصار
ارغوان ریخته بر دکّه خَضراءِ چمن
همچنانست که بر تخته دیبا دینار
در این ابیات سعدی مناظر بهار را توصیف میکند، از گلهای رنگارنگ نام میبرد که چشمها را خیره میکند و به رایحه آنها اشاره میکند که بازار عطار و عطرفروش را کساد کرده است؛ و باز ذکر میکند که جا دارد اگر آدمیزاد نیز مانند گیاهان به طرب و شادی و رویش مشغول شود.
این هنوز اول آزار جهانافروزست
باش تا خیمه زند دولت نیسان و اَیار
شاخها دختر دوشیزه باغاند هنوز
باش تا حامله گردند به اَلوانِ ثِمار (میوههای رنگارنگ)
عقل حیران شود از خوشه زرّین عِنَب (انگور)
فهم عاجز شود از حُقّه یاقوت انار
بندهای رطب از نخل فرو آویزند
نخلبندان قضا و قدر شیرین کار
تا نه تاریک بود سایه انبوه درخت
زیر هر برگ چراغی بنهند از گلنار
سیب را هر طرفی داده طبیعت رنگی
هم بر آن گونه که گلگونه کند روی نگار
شکل اَمرود تو گویی که ز شیرینی و لطف
کوزهای چند نبات است معلق بر بار
هیچ در به نتوان گفت چو گفتی که به است
به از این فضل و کمالش نتوان کرد اظهار
حَشْوِ انجیر چو حلواگر استاد که او
حَبِّ خشخاش کند در عسلِ شهد به کار
آب در پای ترنج و به و بادام روان
همچو در زیر درختان بهشتی أَنهار
گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین
ای که باور نکنی فِی الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نار
در این ابیات، میبینیم که سعدی به ماههای رومی آزار (معادل فروردین) نیسان و ایار (معادل اردیبهشت و خرداد) اشاره میکند و سپس به توصیف میوههای درختان میپردازد و یکی یکی ویژگیهای آنها را میشمارد، با تلمیحی به آیه قرآن در واقع به ظرایف و زیباییهای آفرینش خداوند اشاره میکند و در بندهای بعد به سراغ ستایش پروردگارِ این همه زیبایی میرود:
پاک و بیعیب، خدایی که به تقدیر عزیز
ماه و خورشید مُسَخَّر کند و لیل و نهار
پادشاهی نه به دستور (وزیر) کند یا گنجور (خزانه دار)
نقشبندی نه به شَنْگَرف کند یا زَنگار
چشمه از سنگ برون آید و باران از میغ
انگبین از مگسِ نَحْل و دُر از دریا بار
نیک بسیار بگفتیم درین باب سخن
و اندکی بیش نگفتیم هنوز از بسیار
تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او
همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزار
آنکه باشد که نبندد کمر طاعت او؟
جای آنست که کافر بگشاید زُنّار
از اینجای قصیده سعدی با تغییر مخاطب و استفاده از صنعت التفات، مستقیماً پروردگار را مخاطب خود قرار میدهد و در ابیاتی مناجات گونه به درگاه خدا استغفار میکند:
نعمتت بار خدایا ز عدد بیرون است
شکر اِنعام تو هرگز نکند شکرگزار
این همه پرده که بر کَرده ما میپوشی
گر به تقصیر بگیری نگذاری دَیّار
ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟
تاب قهر تو نیاریم خدایا زنهار
فعلهایی که ز ما دیدی و نپسندیدی
به خداوندی خود پرده بپوش ای سَتّار
سعدیا راست روان گوی سَعادت بردند
راستی کن که به منزل نرود کجرفتار
حَبَّذا عمر گرانمایه که در لغو برفت
یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار
درد پنهان به تو گویم که خداوند منی
یا نگویم، که تو خود مُطَّلِعی بر اَسرار
تشبیه و استعاره و تلمیح و صنایع لفظی و معنوی در این ابیات بسیار است، اما شگفتی کلام سعدی این است که چنان روان و گفتگو مانند میسراید، که گاهی نوشتن به صورت نثر ابیات او کار را پیچیدهتر میکند، و این سحر قلم او و میوه طبعی روان و متعادل و زیبایی پسند است. سعدی بر خلاف پیشینیان خود مضمون مدح را از قصیده خود خارج کرد و با بیانی زیبا و واقع نگر به وصف زیباییها و ستایش خداوند میپردازد، خوشبخت ما فارسی زبانان هستیم که میتوانیم از این کندو شهد شیرین شعر او را با ذائقه جان بچشیم.